درشتی متن:        رنگ متن:                        رنگ زمینه:                                    بازگشت به فهرست مقالات

تصرف داریی فکری - نبرد عصر اطلاعات

و چیزی که برای دارایی درست است، برای عرصهٔ عمومی درست است. تنها همانطور که «دارایی ها»ی زیادی وجود دارند، بنابراین همچنان «عرصه های عمومی» زیادی وجود دارند.

...

ما در قلب یک مسابقهٔ تسلیحات اطلاعاتی که چندین طرف برای سهم های بزرگتری از منبع دانش جهانی درحال نبرد هستند قرار داریم. مستندات مکاتبات دانشگاهی، بنیادهای یک جامعهٔ دموکراتیک آگاه، در خطر هستند. ادبیات قانونی اخیر هوشیاری ما را از «حصارکشی عرصهٔ عمومی فکری» (intellectual public domain) از طریق قوانین جدید کپی رایت و پتنت (patent) بالا می برد. تعدادی از مسایل درارتباط با برخوردها و تناقضات میان قوانین جدید و فناوری های جدید وجود دارند. اطلاعاتی که بطور معمول «آزاد» بود اکنون بطور فزاینده ای درحال خصوصی شدن، نظارت شدن، رمز شدن، و محدود شدن است.
این «تصرف زمین فکری» یک پیامد مستقیم از فناوری های جدید و بازارهای جهانی است. فناوری های دیجیتال توزیع شده ظرفیت دوگانه ای برای افزایش و همچنین محدود کردن دسترسی به اطلاعات را دارند. این فناوری ها برای یک تعداد بیشتری از مردم این زمین دسترسی بیشتری به اطلاعات مهم دربارهٔ تاریخ، علم، هنر، ادبیات، و وقایع جاری در مکانهای خاص را فراهم کرده اند. همزمان، هرچند، این فناوری های جدید شرکتهای سودگرا را قادر می سازد منابعی را که قبلا همگانی بودند برای ارزش آنها و برای ایجاد حقوق دارایی استخراج کنند. نیروهای چندگانه ای درحال رقابت کردن برای تسخیر و محدود کردن دانش در دسترس متعارف هستند: شرکتها در مقابل مردم بومی (Monsanto دارندهٔ پتنت بر روی ساختار ژنتیکی neem (م: یک نوع درخت خاص که خواص دارویی و شیمیایی دارد و از دیرباز مورد استفادهٔ مردم بومی کشورهایی بوده است که این درخت در آنها وجود دارد) است)؛ حکومتهای فدرال و ایالتی در مقابل شهروندان (رمزگذاری و نظارت دیجیتال در مقابل حیطهٔ خصوصی (privacy))؛ دانشگاهها در برابر استادان (موسسه ای در مقابل حقوق فکری فردی)؛ ناشران در برابر کتابخانه ها (فناپذیرسازی مجموعه های کتابخانه از طریق مجوزسازی، یک مجموعه سازی، و بازگیری اطلاعات).

برگرفته از: http://james-boyle.com/papers.pdf
FREE EXCHANGE IN THE DIGITAL DOMAIN

تبادل آزاد در قلمرو دیجیتال

دو دیدگاه

هر استدلالی دربارهٔ آنکه چه چیزی باید یا نباید برای کارهای فرهنگی یک قلمرو عمومی (public domain) تلقی شود از یکی از دو دیدگاه تولید میشود.

دیدگاه یک: همه چیز ایجاد شده توسط بشر «کار»ی است که برای بدست آوردن درآمد انجام شده است و نمی تواند بدون آن درآمد به انجام شدن ادامه دهد. بنابراین، همهٔ اجزای «کار» فرهنگی احتیاج دارند تا جبران شوند، معمولا بصورت بر هر واحد، اگر ما انتظار داریم چنان کاری ادامه یابد. و بنابراین، کاربر یک چنان کاری شدن بدون عوض دادن به ایجاد کننده برای آن کار یک دزدی از جبران مشروع و ضروری ایجاد کننده است.
این دیدگاه - استاندارد اخلاقی و اقتصادی درمیان رویهٔ عادی خلاقیت فرهنگی ما - مستقیما از تکامل ما از میان یک دنیای قبل از دیجیتال، بر پایهٔ کپی سخت که در آن تامین هرچیزی که تولید میشد لزوما فیزیکی و همچنین با تامین محدود در طبیعت بود حاصل شده است. تدارک فیزیکی از هر چیزی تولید شده بوسیلهٔ تولیدکنندهٔ آن چیز کنترل میشد و واحدها یا کپی های آن منحصرا توسط تولیدکننده تقسیم و توزیع میشدند. آن شرایط بطور کاملا طبیعی اصول اخلاق فوق را در یک دنیای مادی که عملا انتخاب دیگری فراهم نمیکرد فراخوانده و پشتیبانی میکرد.

دیدگاه دو: فناوری های دیجیتال برای تولید مجدد، اخلاق فوق را به داخل یک دنیای جدید از واقعیت های تولید که در آن هنوز ایجاد «کارها»ی فردی وجود دارد، ولی یکبار که یک کپی دیجیتال از آن کار منتشر شد، آن برای گرفتن ها آماده است، کشاند. هرکس در سمت دریافت کنندهٔ آن قادر به تولید کپی های غیرقابل تمیز خودش بطور نامحدود و همچنین توزیع آنها بطور نامحدود است. و آنها میتوانند اینرا بعنوان افراد در خانه انجام دهند، با هزینهٔ اندک، و با استفاده از فناوری مصرف کننده ای که در دسترس هرکسی هست. به بیان دیگر، ما شروع کرده ایم به اینکه به سمت دریافت کنندهٔ خروجی فرهنگی اجازه دهیم تا خودشان را در مقام تولید مجدد و توزیع آن کار قرار دهند - بیشتر و ماورای آنچه که تولید کنندهٔ اصلی در آن قلمرو انجام میدهد. بعنوان تولید کنندگان موسیقی (م: این سخنرانی از جانب یک دست اندرکار تولید کنندهٔ موسیقی است)، برای نمونه، ما یکبار که آن عملا دستهای ما را در شکل دیجیتال ترک کرد دیگر مسئول موسیقی خودمان نیستیم. ما نمیتوانیم چیزی از تکثیر و توزیع بیشتری از آن را که بوسیلهٔ آنهایی که آنرا دریافت میکنند انجام میشود کنترل کنیم. این واقعیت غیرمنتظره و سردرگم کننده شروع به ترویج یک استاندارد اخلاق و اقتصاد متفاوت برای کار فرهنگی دیجیتال شده کرده است که قدری بی توجه به آنهاییست که همیشه در دیدگاه اول حکمرانی کرده اند. این اخلاق جدید بطور کلی عملا هیچ چیز جدیدی نیست که ظهور پیدا کرده است به عنوان اینکه آن از یک اصول اخلاق خیلی قدیمی عمل میکند. اخلاقی که هر کوشش سرمایه داری خصوصی در قرن گذشته در پی منحرف کردن، به تاخیر انداختن، و خاموش کردن آن بوده است: عقیدهٔ قلمرو عمومی (public domain).

مرگ هنر مردمی و تولد اینترنت

آن عمدتا رایانه ها و اینترنت است که دیدگاه دوم را برانگیخته است، و بواسطهٔ آن یک علاقمندی تجدید شده در تبادل آزاد و باز از کارهای فرهنگی بوجود آمده است. این اخلاق دیجیتال تبادل آزاد چنان آسان پدیدار شد زیرا آرمان یک تبادل فرهنگی بدون پاگیر، فراخ باز، و آزاد همیشه یک خواست عمیق فلسفی برای طرف دریافت کنندهٔ فرهنگ بوده است، و طرف دریافت کننده اکنون بطور ناگهانی یک ابزار فنی موثر برای اینکه اینرا به وقوع دربیاورد بدست آورده است. به آن عدم نیاز به پرداخت برای هرچیزی در این قلمرو اضافه شده بود، که خواست عمومی آنرا به هیچ وجه محدود نمیکند. اما در عمق این ادراک های ناآشنا دربارهٔ اینکه واقعیت اکنون چطور کار میکند مسئلهٔ پیچیدهٔ باقیمانده از اینکه چطور برای تولید فرهنگی پول پرداخته شود وجود دارد. این یک پس ماندهٔ آزار دهنده از عملگرایی از دیدگاه اول است که دیدگاه دوم هنوز یک جواب خوب برای آن ندارد. اما بطور کافی جذاب برای مغزهای بشری محدود ما، روی اینترنت بنظر نمیرسد ما براستی انتخاب دیگری داشته باشیم! همهٔ رسانه های دیجیتال شده، بویژه روی اینترنت، عملا دنیای کنترل های کپی رایت سنتی را واژگون کرده است، که عموم عام را در یک صندلی کنترل کنندهٔ توزیع قرار داده است که بسادگی قبلا وجود نداشت. و، در انجام آن، رسانهٔ بازتولید شده به روش دیجیتال تخیل عموم را نسبت به آنچه که آنها دوست خواهند داشت با هر شکلی از فرهنگ که به راه آنها می آید انجام دهند گشوده است. شنودگان میتوانند اکنون کنترل ایجادکننده را روی فروش و توزیع دور بزنند. یکبار دیگر در تاریخ فناوری بشر، فناوری جدید ما را و «ارزشهای» سابق جامعهٔ ما را برای دور زدن به بیرون پرت کرده است.

در زمانهای خیلی پیشین، قبل از دورهٔ مدرن تسلیم شده دربرابر هدایت شرکتی، کالاهای فرهنگی با مالکیت خصوصی و کپی رایت شده، مشی طبیعی بشر به فرهنگ خودش شرکت کردن در آن اما نه فقط جذب کردن آن بعنوان یک فرد، بلکه همچنین بوسیلهٔ دوباره سازی آن، اضافه کردن به آن، حذف کردن از آن، ترکیب مجدد آن با عناصر دیگر، تغییر شکل دادن آن به سلیقهٔ خود، و سپس توزیع مجدد نتایج سازگار شده توسط خودمان بود. تمام تاریخ فرهنگ بشر عملا از تغییر، استفادهٔ مجدد، و کپی کردن از قلمرو عمومی جهانی به روشهای مختلف مجددا تخیل شده تشکیل شد است تا زمانیکه کپی رایت همراه شد.
کپی رایت، برای نمونه موسیقی مردمی واقعی را غیرقانونی و غیرممکن ساخت. آن بعنوان یک فرایند منقرض است. آنچه باقی مانده است «خوانندگان/آهنگ نویسان» حرفه ای ای هستند که هرکدام «اصل» هستند، هرکدام قصد دارند با تمیز داده شدن از لحاظ متن و ملودی از همهٔ دیگران قانونی باقی بمانند، و همه چیز اندکی برای انجام دادن با هر نوعی از فرایند «مردمی» درحال رشد واقعی بطور کلی دارند. هر نوعی از موسیقی مدرن مردمی (در برابر آنکه که پیشتر به قلمرو عمومی تعریف شده بصورت قانونی رسیده بوده است) وقتیکه پیگرد کردن آن بعلت وجود ممکن شد غیرممکن گشت. همراه این جهتگیری کلی در پارامترهای مدرن خلاقیت، پیچشهای کاملی در خود دریافت بشر بوجود آمد، همچون آنکه ایدهٔ کاملا معمول کپی کردن (که چگونگی ای است که چطور این گونه ها (م: بشر) به جایی که ما هستیم رسیدند) یک اصطلاح بدنام کننده شد، چیزی که باید اجتناب شود، یک عمل غیرخلاقانه! چنین اکنون تمام موسیقی، که همیشه صرفنظر از هر قوانینی پر از کپی است، تحت استانداردهای خود-توهمی از «اصل بودن» بر مبنای درجات بدقت ترسیم شدهٔ قابل محک تقلید، ادامه می یابد.
تصدیق کردن قدرتها و واقعیتهای طبیعت بشر (میمون میبیند، میمون انجام میدهد - monkey see, monkey do) اکنون یک عمل بی احترام شده در فرهنگ تجاریء ما شده است. هیچ چیزی مجاز نیست از طریق افراد مختلف بصورت افزایشی رشد کند. هر فرد باید یک جهش قانونا تعریف شده از «اصل بودن» (ساختگی) دیگران در «اصل بودن» (ساختگی) خودش ایجاد کند. ما شگفت زده خواهیم شد اگر تمام تاریخ فرهنگ بشر با قانونگذاران کپی رایت و مالکان محتوا موافقت کند که این یک چیز خوب برای رشد فرهنگ بشر است؟
درمورد اینترنت، توزیع دیجیتال حق پیگرد کپی کردن یا استفادهٔ مجدد غیرمجاز از کار موجود را حذف نمیکند، اما آن یک بخش بزرگی از عملی بودن اجرای چنان فرمانهای قانونی ای را حذف میکند. اینها «جرمها»یی هستند مرتکب شده بوسیله شهروندان منفرد بیشماری داخل خانه های بیشماری، و پیگیری هریک از این بسیار جرایم آنچنان دشوار است که از نظر هزینه بیهوده میشود. اکنون ما درحال دریافتن آن هستیم که سرکوبی نسبتا کوتاه عمر کپی رایت درمقابل اصرار عموم برای ادامه یافتن یک فرهنگ قلمرو عمومی چقدر درحال مشکل شدن است. موفقیت Napster نشان داد که خواستهٔ عموم برای درگیر شدن در فرایند مجدد فرهنگی و/یا توزیع مجدد برای خودشان منقرض نشده است. بنظر میرسد که عموم عام اگر مجال داشته باشد همیشه کنترل تجدیدنظر کردن سرنوشت محصولات فرهنگی ای را که در حیطهٔ دارایی آنها وارد میشوند در دست خواهد گرفت. اما این مجال جدید همچنین یک آگاهی بیدار شدهٔ جدید از اقتصاد فرهنگ مدرن و همهٔ استعمارگری های دربرگیرنده بر هنر توسط منافع تجاری که برای توصیف کردن فرهنگ محبوب ما بعنوان یک کلیت آمده است را رشد داده است. این منافع تجاری عملا آمده است تا حکم دهد که چه چیزی در مواد فرهنگی «مهم» است و چه چیزی نیست. درمیان چیزهای دیگر، وقتی درآمد فرهنگی خصوصی تهدید به بیرون رفتن از پنجره میکند، بعضی از انواع بسیار متفاوت استانداردها برای «ارزش» مردمی ممکن است شروع به پدیدار شدن بکند.

جیغهای خشم

صنعت موسیقی، که در آن عملا همهٔ موسیقی جریان اصلی هست، در این لحظه، تحت تملک و کنترل بوسیلهٔ پنج موجودیت شرکتی چند کشوری، اکنون جیغ میزند که تبادل آزاد دیجیتال، موسیقی را خواهد کشت اگر به وسایل خانگی تولید مجدد خودش رها شود. خب، آن میتواند احتمالا نوع مملو از هزینهٔ موسیقی آنها را بکشد، اما فرض خود جذب کنندهٔ آنها که آنها «همهٔ» موسیقی ای هستند که بحساب می آید یکی از دلایلی است که برانداختن چنگ زنی اقتصادی آنان بر موسیقی را بوسیلهٔ تولید مجدد آن و واگذار کردن مجانی آن چنان خوشایند است. اما چنان احساسی، صرفنظر از اینکه اگر روی آن تمرکز شود چقدر توجیه پذیر است، در بهترین حالت مبهم و تنها یک احساس عام دربارهٔ اینکه «همهٔ» موسیقی در این فرهنگ مصالحهٔ تجاری شده چه ارزشی دارد است. این گرایش تبادل آزاد جدیدا قدرت داده شده تمیز زیادی میان مثال های موسیقایی بکار نمیبرد. بنابراین این «براندازی» بطور یکسان همچنین به انواع کوچک مستقل از موسیقی بسط می یابد، و ازاینرو ما یک مشکل پتانسیل پشتیبانی برای «همهٔ» موسیقی داریم، خواه آن در یک کارخانهٔ موسیقی شرکتی با هزینهٔ هنگفت ساخته شده است و یا با هزینهٔ خیلی اندک در یک استودیوی خانگی. چیزی که میتواند با تکان از این شرایط بیرون ببرد، هرچند، آنست که اگر پرداخت برای هر و همهٔ موسیقی بطرز مهمی کاهش یابد، همهٔ استودیوهای خانگی با انگیزش غیر مادی میتوانند به تولید موسیقی به مدت خیلی بیشتری از زمانیکه شرکتهای تولید موسیقی بزرگ و گزاف بدان توجه دارند ادامه دهند. موسیقی بیشتر از آنچه که در سراسر تاریخ بشر وقتیکه هیچکس برای ساختن آن پول دریافت نمیکرد نابود شد تحت شرایط فعلی نابود نخواهد شد. هرچند، آن ممکن است در ماهیت تغییر کند، و ممکن است خیلی کفاف گذران زندگی را ندهد اگر آن هیچوقت از یک فرمت اینترنتی نگریزد.
شبکه، هرچند، تولید شخصی را بعنوان یک جایگزین نهایی برای بردگی با برچسب شرکتی بدنام که تولید موسیقی مدرن را حکمرانی کرده است باز میکند زیرا آن بالقوه چیزی را که همیشه قبلا مفقود بوده است - توزیع شخصی ای که بتواند عملا از همسایگی خود فراتر برود - با هزینهٔ بسیار پایین فراهم میکند. (م: شرکتهای بزرگ تکثیر و توزیع موسیقی در گذشته تاحال، با توجه به نیاز و ناتوانی موسیقی دانان و فعالان شخصی آن در تکثیر و توزیع وسیع موسیقی خود، با آنان اکثرا رفتار ناشایست و تنها بر مبنای سود خویش داشته اند و شرایط و قراردادهای به نفع خویش را بر آنان تحمیل کرده اند و با کسانیکه خود و موسیقی آنان را چندان شناخته شده و سودآور ندیده اند نسبت به افراد مشهور و سودآور محبوب خود بطور بسیار تبعیض آمیزی رفتار کرده اند و این دلیل بدنامی و کنایهٔ برده داری به آنهاست - تاجایی که بنده اطلاع دارم). تنها یک ارباب اکنون تمام چیزیست که برای پتانسیل یک توزیع کنندهٔ جهانی مورد نیاز است (م: احتمالا منظور از آن ارباب ایجاد کنندهٔ اولیه/اصلی موسیقی). وقتیکه تولید کالاهای سخت متعدد دیگر تنها راه توزیع موسیقی نیست، عملا هرکسی میتواند بازی کند. هنوز یک سوال است که دقیقا چقدر درآمد چقدر حیاتی است که از چنان فعالیتهایی محقق شود، اما تا اینجا، توانایی منحصربفرد شبکه در تشویق کنترل توسط خود و مالکیت توسط خود بر مسیر حرفه ای موسیقی خود بوسیله دور زدن کامل تنها بازی در شهر - غصب کنترل و حقوق مالکیت توسط برچسب شرکتی - تنها بخاطر اینکه ممر درآمد حاصل شده میتواند کمتر باشد رها نمیشود.
این میتواند آیندهٔ اصلی موسیقی روی شبکه باشد، درحالیکه هنوز فروپاشی اقتصادی توسط شرکتها بزور نگه داشته شده است. شعار شبکه برای آینده میتواند بخوبی چنین باشد «اندکی بگیر (م: احتمالا منظور پول است) یا برو». شبکه میتواند سرانجام بعنوان یک رسانهٔ مردم توصیف شود، عمدتا طراحی شده توسط و برای افراد بجای اینکه هنوز بستر مطلوب دیگری برای فرهنگ انبوه بازاریابی شرکتی باشد که تاکنون بطور موفقیت آمیزی تمام رسانه های انبوه دیگر در دسترس را تسخیر کرده است. چنان رسانه ای، درگیر با ارتباطهای میان افراد، میتواند همچنین بطور اجتناب ناپذیری از محدودیت های کپی رایت که بر دنیای فیزیکی حکم میرانند جدایی گزیند. شبکه میتواند یک آلترناتیو عمل کننده بصورت همزمان شود که هرچیزی که در داخل آن باقی میماند از نظر عملکرد در قلمرو عمومی و باز برای استفادهٔ مجدد هرکسی باشد. این فرض نمیکند که راههایی برای ایجادکنندگان برای برداشت درآمدهای فردی در یک قلمرو عمومی دیجیتال شده وجود نخواهد داشت، اما آنها احتملا در تاریخ ممر درآمدها غیرعادی خواهند بود، شاید شامل پرداخت داوطلبانه، و هنوز بیشتر باید ابداع شوند.
برای زمان جاری، هنوز تلاشهای مصر و پرهزینه از سوی تولیدکنندگان شرکتی محتوای فرهنگی وجود دارد تا به طریقی استاندارد اقتصادی دیدگاه اول (پرداخت به ازای هر واحد) را برای رسانهٔ دیجیتال شده درمیان واقعیت عمل کنندهٔ دیدگاه دوم (تبادل آزاد بطور پیشفرض) جدید حفظ کنند. با علامتهای دلاری که در چشمهای آنها برق میزند، صنعت موسیقی رویای گرفتن هزینه برای آن میلیونها دانلود «غیرمجاز» را که اکنون درحال وقوع هستند میبیند، وقتیکه البته، هر تحمیل هزینه ای برای آنها آنها را فورا تا درجهٔ نامعلومی خواهد خشکاند. با هر نرخی، عملا هیچکدام از این تلاشها برای قرار دادن یک مالیات بر آنچه که هر کس میشناسد منبعی نامحدود و عملا بی هزینه در قلمرو دیجیتال که هیچوقت بخوبی کار کرده باشد نیست، و هیچکدام از آنها بطور کلی برای زمان طولانی کار نکرده است. و امید زیادی وجود ندارد که آنها هیچوقت چنان باشند، اهمیتی ندارد که تولیدکنندگان خصوصی چه تعدادی متخصصان بسیار باهوش رمزگذاری و امنیت دیجیتال را استخدام میکنند، دنیا همیشه بسیار بزرگتر است و بیرون آنجا همیشه کس دیگری خواهد بود که همانقدر باهوش باشد و بطور طبیعی با یک فرهنگ با کنترل خصوصی از تامین محدود مخالفت کند. تمام کدهای انحصاری خصوصی بوسیلهٔ بخش وسیع جمعیت بزرگ که انگیزه های جایگزین دیگری دارند شکسته خواهد شد، با فرض زمان کافی. چرا آنها درحال انجام دادن این کار هستند؟ اصول اخلاقی دیدگاه دوم. ما چطور برای تولید فرهنگی هزینه خواهیم کرد؟ هیچکس نمیداند. آیا ما میتوانیم یک مکعب چوبی را با مشت به داخل یک سوراخ گرد بکوبیم؟ احتمالا نه.

مصرف کنند بعنوان مجرم

در این ضمن، همهٔ این ما را در عصری فرود آورد که در آن تجارت سنتی فرهنگ در جایگاه غیرممکن دیدن مشتریان خود بعنوان خطرناک مجرمانه نسبت به تجارت آنها قرار دارد. این جنون بدبینی (paranoia) از اساس منطق سرمایه دار تولید میشود - هزینه گرفتن خوب است، آزاد بد است. و نه تنها بد، بلکه غیرممکن! اما در قلمرو اینترنت، مواد فرهنگی - متن، تصاویر، و صوت - همه بطور مداوم بوسیلهٔ مستمع آنلاینی که تحت فرض اینکه آزاد خوب است و هزینه گرفتن بد است به اطراف حرکت میکند. کاربران آنلاین این نظریه را آنجا ابراز میکنند، زیرا برای اولین بار در زندگی آنها، آنها واقعا میتوانند. و آنها میبینند چطور اینترنت ظاهرا میتواند به این شکل ادامه دهد و ادامه دهد، که تمدن غرب گویا آنچنان بوسیلهٔ آن تهدید نمی شود، و مهمتر از همه، آنکه یک مورد تجارتی آفلاین، فرد یا کمپانی، هنوز بخاطر هرچیزی که بصورت آنلاین درحال وقوع است از تجارت برکنار نشده است. اینترنت هرگز بعنوان یک رسانه با ساختار تجاری برای فروش طراحی نشده بود. آن بعنوان یک رسانه برای یک تبادل آزاد، باز، و غیرمتمرکز اطلاعات طراحی شده بود. درحال نشان داده شدن است که تبدیل این طبیعت سرسخت بنیادین فناوری و نرم افزار به شکلهای مختلف مالیات گیری بطور مفرطی دشوار است. فقط محتوای فرهنگی ای ظاهرا بحد شهوت (por*n) مقاومت ناپذیر و ناگزیر موفق شده است در آنجا بابت محتوای غیرفیزیکی پول دربیاورد. معدودی، اگر نه هیچ، داستانهای موفقیت روی شبکه وجود دارند که کالاهای مادی آفلاین را بعنوان طعمه ارایه نمیکنند.
تا اینجا، همهٔ شکلهای تبلیغات پولی (یک راه عمده که محتوای فرهنگی همیشه خودش را پشتیبانی کرده است) نشان داده اند که بطور وسیعی روی شبکه غیرموثر هستند. مردم اندکی روی آن بنرها کلیک میکنند. آن جای تماما متفاوتی است، نشان دهندهٔ یک گرایش درمیان کاربرانش که انتظارات رسانه ای معمول خود را هنگام ورود تغییر میدهند. آن یک فضای جهانی است که به یک نوعی، جهتگیری شخصی و شرکت کردن فردی شده را بیشتر از هر رسانهٔ دیگری که تاکنون در دسترس ما بوده است خاطر نشان میکند. آنچه که ما در شبکه جستجو میکنیم بنظر میرسد چیزی باشد که از نظر شخصی بیشتر مختص به ماست، بعنوان افراد. رسانه، خودش، بنظر میرسد بیان و اولویت های غیر کنترل شده را ترجیح میدهد. دخالت ناخواندهٔ همجنس شده، عمومی، و یکپارچه شدهٔ شرکتی داخل این صحنه همیشه تخاصم آمیز، مختل کننده، و آزاردهنده بنظر میرسد. لوگوها، مارک های تجاری، و خود فروش - همهٔ چیزهایی که ما اکنون بعنوان توصیف کنندهٔ فرهنگ تجاری مان در دنیای مادی آفلاین میپذیریم - هنوز پذیرش آزاد و رغبت آمیزی داخل اینترنت نیافته اند. همچنین بنظر میرسد هنوز نوعی از انتخاب آنجاست، یک انعطاف ذاتی برای بدست آوردن آنچه ما میخواهیم از آن، یک انتخابی که دیگر ما را بعنوان محتمل در دنیای تجارت خانه های فیزیکی تجاری قفل شده مورد هدف قرار نمیدهد.
اغلب غیرمنتظره است که ذهنیت تجارت شرکتی چطور فراموشکار و بی توجه است در ارتباط با اینکه طبیعت مورد توجه قرار نگرفتهٔ خود آنها وقتیکه به نت وارد میشود چطور رسوا بنظر می آید. آنها به شبکه بعنوان یک آجیل جدید و پرمنفعت برای شکستن نگاه میکنند، اما آنها اساسا درحال پیشروی برای انجام این به همان روشهای یکسان قدیمی ای هستند که با آنها هر رسانهٔ جدیدی را که پیدا شد مهار کردند. آنها یا طراحی پایهٔ فناوری شبکه را که چنان محکم با آن شکل و عملکرد مخالفت میکند نادیده میگیرند، یا با رفقای خوب چرب شدهٔ خود در کنگره بسختی درحال کار برای تغییر قانونی طراحی پایه به چیزی که آنها بتوانند با آن کار کنند هستند. شکست پس از شکست تغییر کوچکی در فرضهای آنها که این، همچنین، میتواند و به رسانهٔ دیگری برای مکان قرارگیری تجاری و فروش محصولات تبدیل خواهد شد ایجاد نکرده است. حملهٔ RIAA بر Napster (و بطور پیشفرض، حملهٔ آنها بر ۲۵ میلیون طرفدار موسیقی که Napster را استفاده میکردند) یک فاجعهٔ روابط عمومی برای صنعت موسیقی بود، فاجعه ای که بنظر میرسد صنعت هنوز نتوانسته است آنرا بفهمد. آنها هنوز به اینترنت بعنوان بزرگترین دالان تجاری نگاه میکنند. بخش وسیعی از عمدهٔ کاربران، هرچند، بنظر میرسد بطور کلی بسختی علاقمند به دالان های تجاری بیشتری باشند. این ممکن است به این علت باشد که، برای عمدهٔ کاربران، اینترنت هنوز یک تجلی بسیار جدید از اصول اخلاق قلمرو عمومی و رویه های ممکن است، مکانی که هزینه و محتوا لزوما به یکدیگر همبسته نشده اند. آن روشی از تفکر است که در همهٔ شکلهای دیگر رسانهٔ انبوه به ما اجازه داده نشده بود، همهٔ آنها خیلی قبل در مقابل تسلط تجاری و مقاصد پشتیبانی شده سر فرود آوردند.

==================

منبع: بخشی از http://james-boyle.com/papers.pdf
the real issue is the culture, and its code;
مسئلهٔ اصلی فرهنگ است، و هنجار آن؛ قدرت واقعی در یک مجموعه از ایدهاست که هنوز درست فرض میشوند.
این چیزیست که من در ابتدا از آن صحبت کردم، و آن اینست که پایان را تعریف خواهد کرد. ایده هایی که درست فرض میشوند؛ که در این فرهنگ بی چون و چرا هستند؛ که چون و چرا شما را یک بیگانه خواهد کرد؛ این ایده ها ایده هایی هستند که آینده را کنترل خواهند کرد.

برای این ایده ها دارایی در دارایی فکری درست فرض میشود؛ این ایده ها فرقی را که کشاورزان ما (م: اشاره به بنیانگذاران قانون اساسی ایالات متحده) واضح ساختند از دست داده اند -- با صحبت کردن همانطوری که آنها صحبت کردند، نه از دارایی فکری، بلکه از انحصار و حقوق انحصاری. آن چیزیست که یک کپی رایت یا پتنت هست -- یک انحصار با پشتیبانی حکومت، نه روی یک منبع رقابتی یا کمیاب همچون زمین یا سیب ها یا خانه های گرم، بلکه روی یک منبع غیررقابتی که (م: دوران) روشنفکری به ما آموخت باید میان بیش از کلیسا به اشتراک گذاشته شود. IP (م: سرنام intellectual property - به معنای داریی فکری) P نیست، اما این حقیقت برای ما گم شده است.
و آنقدر عمیقا گم شده است که ما حتی متوجه وارونه نمایی ای که بوجود می آورد نمی شویم. ما از یک منبع عمومی طوری صحبت میکنیم که انگار فقط یک تراژدی است؛ ما قلمرو عمومی را طوری فرا میخوانیم که گویی آن بسادگی بازتابی از گذشته ای رویایی بوده است؛ ما ایدهٔ اینکه تمامی جهان وقتی بهتر مدیریت میشود که میان مالکان شخصی تقسیم شده باشد را آنچنان که پروفسور Rose میگوید در آغوش میکشیم، و ما برای تقسیم کردن جهان میان مالکان خصوصی پیش میرویم. بیشتر آمریکایی ها با شرکت دیزنی موافق هستند که میکی ماوس اکنون و برای همیشه مال دیزنی است؛ آنها حتی به این وارونه نمایی توجه نمی کنند وقتیکه دیزنی میتواند میلیونها از مخلوق هوگو را تولید کند، گوژپشت نتردام، یا Prokofiev یا پوکاهانتز. قلمرو عمومی چنان نادیدنی است که ما آنرا وقتی همه جا در اطراف هست نمی بینیم؛ ایدهٔ آنکه آزاد ممکن است برای خلاقیت اهمیت داشته باشد چنان نادیدنی است که وقتی حصارکشی میشود، ما متقاعد میشویم که این پیشرفت است.

...

آیندهٔ کنترل با یک ایده ساخته خواهد شد؛ ایدهٔ اینکه دارایی خوب است پس دارایی بیشتر بهتر است. آن بوسیلهٔ فرهنگی فرمان داده خواهد شد که هر تفاوتی را فراموش کرده است، و چنان بوسیلهٔ چیزی که فراموش کرده است کور شده است که حتی متوجه نمی شود چه زمانی فوق العاده ترین نوآوری ای که فرهنگ ما از زمانیکه Thoreau اسمی بود که بیشتر آمریکاییها توانستند هجی کنند نه بر اساس ساختاری از آزادی مطلق ساخته شده است؛ نه در جهانی که هر لایه منبعی مشترک است؛ اما همچنین نه بر اساس ساختاری که کنترل معیار است؛ نه بر اساس ساختاری که هر لایه تحت تملک است: بلکه در عوض بر اساس ساختاری که آزادی و کنترل را با هم آمیخته است؛ که دارایی را در داخل یک منبع عمومی ایجاد کرد؛ که زندگی اش را از این مخلوط دارایی و منبع عمومی گرفت.
در هر لایه (م: اشاره به لایه های مختلف اینترنت که سخنران در صحبتهای قبلی خود بدان اشاره کرده بوده است - بعضی از این لایه ها آزاد هستند، همچون محتوا و ارتباطات عمومی، و بعضی تحت مالکیت/کنترلهای خاصی، مانند منابع شخصی و تجاری و رسانهٔ فیزیکی و غیره - یعنی ترکیبی از آزاد و غیرآزاد)، ما درحال جانشین کردن آزاد با کنترل هستیم؛ و مشاهدهٔ علتهای این جانشینی سخت نیستند. این ساختار نوآورانه که ما اینترنت مینامیم سیستم هایی از کنترل را که قبل از اینکه چنین چیزی بعنوان اینترنت وجود داشت رونق یافته بودند مورد تهدید قرار میدهد. و آنهاییکه منافعشان بوسیلهٔ این نوآوری بیشتر مورد تهدید قرار میگیرد صف آرایی کرده اند تا آنچه را که درمورد این نوآوری استثنایی است به تدریج تحلیل برند.
این چیزی جدید تنها درمورد اینترنت نیست. در این کار شگفت آور، شاه ( the Prince)، ماکیاولی (Machiavelli)، دربارهٔ نوآوری این را برای گفتن دارد:

«نوآوری دشمن تمامی کسانی را تشکیل میدهد که تحت رژیم قبلی موفق شده اند، و فقط پشتیبانی نیمه گرم آمادهٔ ارایه از سوی آنهاییست که تحت چیز جدید موفق خواهند بود. پشتیبانی آنها سرد است بخشی از ترس و بخشی بخاطر اینکه آنها عموما ناباور هستند، هرگز واقعا به چیزهای جدید اعتماد نمیکنند مگر اینکه آنها را بوسیلهٔ تجربه آزموده باشند.»

م: ماکیاولی: فیلسوف سیاسی ایتالیایی که در کتاب The Prince که بخاطر آن معروف است شرح میدهد که رهبران سیاسی چطور میتوانند هوشمندانه از دیگر مردم برای بدست آوردن و نگهداشتن قدرت استفاده کنند و فرمانروای موفقی باشد، هرچند به معنای بیرحم، حیله گر، یا بی قید بودن به اخلاق باشد.

ما این تغییرات را اجازه میدهیم، آنها تنها اتفاق نمی افتند. ما وقتیکه آنها رخ میدهند عقب می ایستیم، آنها در شب اتفاق نمی افتند. ما بدانها اجازه میدهیم تا رخ دهند زیرا بیشتر ما باور داریم که آنها باید رخ دهند؛ کنترل خوب است، کنترل بهتر بهتر است، این سیستمهای کنترل راههایی برای مطمئن شدن از این هستند که بهتر از خوب می آید.

آن یک گرایش و کوری و یک کنارکشی رقت انگیز است که اجازهٔ این تغییر را میدهد. ما چنان شیفتهٔ دست نامریی هستیم، چنان به نبوغ آمیز بودن دارایی متقاعد شده ایم، چنان کور هستیم که چه چیزی نوآوری را ممکن میسازد، که اجازهٔ ضایع شدن مهمترین بخت برای چیزی متفاوت از تمام چیزهایی که تاکنون دیده ایم را میدهیم.

وقتی من دربارهٔ این از دست دادگی در جاهای دیگر صحبت میکنم، بیشتر افراد آنرا بدرستی درنمی یابند. آنها مودبانه کف میزنند، و سپس میپرسند -- نوآوری چیست؟ شما خوب را در نوآوری تعریف نکرده اید؟ وقتی کنترل قاعده باشد ما چه چیزی را از دست میدهیم؟ براستی چه چیز در آزادی بدست آمدنی است؟
اینها مردمی هستند که نمیتوانند جهانی را که فرهنگ در آن هرچیزی جز خدمات است تصور کنند. اینها مردمی هستند که برایشان ایدهٔ تولید فرهنگی همواره فقط با دولت (همچون در چین) یا شرکت (همچون در یک بخش تولیدی) پیوند خورده است. اینها مردمی هستند که نمیتوانند تصور کنند فرهنگ بوسیلهٔ افراد بازتولید و بازایجاد میشود، یا بوسیلهٔ گروههای کوچکی که با هم کار کنند، با یک فناوری ای که بازساختی از فرهنگ را مقدور مینماید.
اینها مردمی هستند که فیلمهای شاگردان David Lange را ندیده اند؛ آنهایی که از سیاست در نوشته های Jamie Boyl نشنیده اند؛ آنهایی که شروع به فهمیدن درس صدمه به علم آموخته شده بوسیلهٔ Jerry Reichman نکرده اند.

اینها مردمی هستند که به Duke (م: ظاهرا نام یک دانشکدهٔ حقوق که این کنفرانس و مجموعه سخنرانیها در آن انجام شده است) نیامده اند. و چنین من به Duke می آیم تا چیزی کمی بیشتر از گزارش نبردی که ما در حال باختن هستیم انجام دهم. از فرهنگی که نمیتواند پتانسیلی را که این ساختار ارایه میدهد ببیند. از سیاستی که هرکسی را که دربارهٔ آن دیدگاه برتر کنترل مطلق چون و چرا میکند خوار میشمارد.
وارونه نمایی متحیر میکند. ما جنگ سرد را در مقابل کنترل دولتی برنده میشویم تا این سیستم کنترل را بنام بازار سنگربندی مجدد کنیم. ما بنام آزادی بیان در نبرد میجنگیم، فقط برای اینکه آن ابزارها به زرادخانهٔ آنهایی که بیان را کنترل خواهند کرد منتقل شود. ما از آرمان دارایی دفاع میکنیم، و سپس محدوده های آنرا اشتباه میگیریم، و دسترسی آنرا به فضایی توسعه میدهیم که هیچکدام از بنیانگذاران ما هرگز تصور نمیکرده اند.
ما از این لحظهٔ ساختاری از نوآوری به یکبار دیگر ساختاری از کنترل حرکت میکنیم. بدون توجه کردن؛ بدون مقاومت؛ بدون یک سوال.
این که شما ممکن است متوجه آن شوید یک تناقض در سنت ماست. شما ممکن است سپس به تکرار خط مورد علاقهٔ من از کتاب Jamie وسوسه شوید: «من هیچ چیزی دربرابر تناقضات ندارم، بعضی از بهترین دوستان من تناقض هستند».

این تناقضی است که ما باید دربرابرش باشیم. هنوز، ما، آمریکاییها، نیستیم.


==================

منبع: بخشی از http://james-boyle.com/papers.pdf
من فکر میکنم «بند حقوق انحصاری (م: لفظ استفاده شده در قانون اساسی ایالات متحده)» به دو علت بهتر است، یکی جزیی و دیگری دارای اهمیت. نکتهٔ جزیی آن است که هیچکدام از اصطلاحات تاریخی پتنت و کپی رایت - بخوبی شناخته شده در زمان پیش نویس شدن قانون اساسی - و نه اصطلاح نابهنگام «دارایی فکری» در بند استفاده نشده اند. بند عملا به اعطای «حقوق انحصاری» اشاره میکند. دو دلیل عملیاتی برای تغییر استفاده مان به اصطلاح اصلی از هریک از اصطلاحات متداول تر وجود دارند. نخست، آن از اصطلاحات فنی گسترده تر است - دلالت کننده بر آنکه بند برای حاکمیت بر روی همهٔ حقوق انحصاری در اطلاعات درنظر گرفته شده است، نه فقط آنهاییکه رسما پتنت یا کپی رایت خوانده میشوند. این واضحا فهم صحیح از حوزهٔ محدودیتهاییکه بند وقتیکه کنگره حقوق انحصاری در اطلاعات را وضع میکند بر کنگره قرار میدهد است. دوم، آن دربارهٔ مطلوب بودن حقوق وضع شده از «دارایی فکری» بی طرف تر است. همانطور که ما در ابتدای قرن بیست و یکم قرار میگیریم، «دارایی» تقریبا در سطحی جهانی یک ابزار قانونی سودمند برای مدیریت منابع فیزیکی دیده میشود. با «دارایی» خواندن دسته قواعد تولید و تبادل اطلاعات که به طرفهای شخصی حقوق انحصاری برای کنترل اطلاعات را میدهند، ما بدان اجتناب ناپذیری و مطلوبیتی را میدهیم که با هردوی نظریهٔ اقتصاد و مدرک عملی توجیه نمیشوند.
بهتر است از اصطلاح توصیفی «حقوق انحصاری» استفاده کنیم و هر مجموعهٔ معین از حقوق انحصاری بر روی یک نوع از مجموعه اطلاعات یا کالاهای فرهنگی را تحت پرسش و تحقیق بی طرف اینکه آیا این حقوق خاص در واقع مفید هستند قرار دهیم.

---------------------

نقل شده از توماس جفرسون (م: سومین رییس جمهور ایالات متحده و مولف اصلی اعلامیهٔ استقلال و از بنیانگذاران ایالات متحدهٔ مدرن به شمار میرود):
«... جامعه میتواند بعنوان تشویق افراد به پیگیری ایده هایی که میتوانند کاربرد همگانی تولید کنند یک حق انحصاری به منافع حاصل از آنها بدهد، اما این بنا به تمایل و راحتی جامعه میتواند انجام بشود یا نشود، بدون ادعا یا شکایتی از جانب هرکس».

---------------------

ممکن است اینکه مقدار زیادی از حاصل زحمت مولف میتواند بوسیلهٔ دیگران بدون جبران مورد استفاده قرار گیرد غیرمنصفانه بنظر برسد. ... اما این یک اثر جانبی پیش بینی نشده از یک طرح قانونی نیست. آن بیشتر «ذات کپی رایت» است و یک شرط لازم بر طبق قانون اساسی. هدف اصلی کپی رایت پاداش دادن به زحمت مولفان نیست، بلکه «تشویق پیشرفت علم و هنرهای مفید (م: لفظ دقیق قانون اساسی ایالات متحده)» است. برای این هدف، کپی رایت به مولفان اطمینان میبخشد که حقشان نسبت به بیان اصلی آنها حفظ میشود، اما دیگران را به سازندگی آزادانه بر روی ایده ها و اطلاعاتی که در یک کار (م: اثر مولف) قرار دارند تشویق میکند.

=======================

بخشهای کوچک منتخبی از: http://james-boyle.com/papers.pdf

نقطهٔ مبنا برای فهمیدن آن است که یک عدم توازن سیستماتیک در فرایند قانونگذاری ما برای ایجاد حقوق انحصاری در اطلاعات به طرفداری از بسط و عمیق کردن حقوق انحصاری با هزینهٔ قلمرو عمومی وجود دارد. علت آن است که منافع چنان حقوقی بطور روشن بوسیلهٔ صاحبان منافع بخوبی تعریف شده ای که در زمان قانونگذاری وجود دارند دیده و بیان میشوند، درحالیکه بیشتر هزینه های اجتماعی -- هردوی اقتصادی و اجتماعی-سیاسی-اخلاقی --- پخش شده و محتمل به تجربه شدن در آینده بوسیلهٔ طرفهایی که هنوز زاده نشده اند، یا حداقل هنوز آگاه از این واقعیت که آنها با بسط حقوق انحصاری مورد تاثیر واقع خواهند شد نیستند، میباشند. برای مثال، بنیاد دارایی Margaret Mitchell (م: یک نویسندهٔ بسیار معروف که کتابش یکی از پرفروشترین کتابهای تاریخ جهان است - وفات: 1949)، به خوبی میدانست که یک بسط کپی رایت، مذاکره شده در سالهای ۱۹۶۰، و سپس سالهای ۱۹۷۰، و سپس دوباره سالهای ۱۹۹۰ (م: مدت اعتبار کپی رایت بارها بصورت متوالی و شامل تمدید کپی رایت کارهای گذشته افزایش یافته است)، درآمدهای بنیاد را بوسیلهٔ عقب انداختن تاریخی که در آن کتاب به قلمرو عمومی وارد میشود افزایش خواهد داد. اما Alice Randal (م: نویسنده ای که با ادعای نقض کپی رایت کتاب معروف Margaret Mitchell بوسیلهٔ کتاب خودش، مورد شکایت و پیگرد قانونی قرار گرفت) در سالهای ۱۹۶۰ یا ۱۹۷۰ بیش از حد جوان بود تا در مباحثات (م: مربوط به توسعهٔ کپی رایت) شرکت کند، و محتمل نبود تا در زمانی که فرمان بسط کپی رایت Sony Bono در سال ۱۹۹۸ در حال بحث بود بر روی اثر آن قانون بر کتابش متمرکز شود. مشابها، محتمل نیست که Ed Felten (م: یک دانشمند رایانه که با تهدید به پیگرد قانونی بر اساس قانون موسوم به «فرمان کپی رایت هزارهٔ دیجیتال» کوشش شد تا از انتشار مقالهٔ علمی حاصل از تحقیقات او دربارهٔ نقطه ضعف یک متد رمزگذاری دیجیتال بکارگرفته شده در صنعت ضبط جلوگیری شود) در بدترین کابوسهایش توانسته باشد تصور کند که مقالهٔ دانشگاهی او دربارهٔ ضعف سیستم Secure Digital Music Initiative او را در معرض شکایت مدنی قرار خواهد داد، و تجربهٔ Dmitry Sklyarov (م: برنامه نویس روسی ای که بخاطر نوشتن برنامه ای که امکان خواندن کتابهای دیجیتال رمز شده را میسر میکرد در آمریکا با خطر زندانی شدن مواجه شد) یک منادی برای آینده است، حتی مسئولیت تبهکاری (م: دسته ای تعریف شده از جرایم سنگینتر از جرایم مدنی عادی). اما صنعت ضبط با یک درک روشن از آنکه فرمان کپی رایت هزارهٔ دیجیتال آنرا قادر خواهد ساخت تا موسیقی رمز شده را به روشی با کنترل بیشتر بفروشد هنگامیکه داشت برای آن فرمان اعمال نفوذ و فعالیت سیاسی میکرد بر سر میز بود.

نقطهٔ مقابل هرگز وجود ندارد. هیچوقت اینطور نیست که کاربران پخش شده و آینده با همدیگر متحد شوند و fair use (م: fair use شرایط تعریف شده ای است که با آن میتوان از محدودیت های قانون کپی رایت مستثنی شد - بطور مثال بعضی استفاده های آموزشی، نقد - که با آزادی بیان نیز ارتباط دارد، طنز و غیره) را بسط دهند، و آنرا به روشی انجام دهند که دارندگان کپی رایت از آن ناآگاه باشند و بیش از حد پخش شده باشند تا مخالفت قابل توجهی را در فرایند قانونگذاری ارایه کنند. در این معنا، فرایند قانونگذاری یک گرایش در یک جهت دارد -- حقوق انحصاری شخصی بیشتر با هزینهٔ قلمرو عمومی. این، متعاقبا، یک چهارچوب کاری قانونی اساسی نظیر آنچه که دادگاه عالی در قرن گذشته توسعه داده است را توجیه میکند، که بموجب آن دادگاهها باید فیلتری را برای محدود کردن قدرت کنگره برای بسط حقوق تهیه کنند. هردوی آستانهٔ جستار Article I، و استاندارد Turner برای مرور اصلاحیهٔ نخستین (first amendment) این ویژگی را دارند که گسترش حقوق را بعنوان چیزی درمعرض بررسی دقیق و کامل قانون اساسی تلقی میکنند. گسترش قلمرو عمومی، یا زدودن حقوق انحصاری، بررسی دقیق و کامل یکسانی را نیاز ندارد، زیرا آن محدودیت ها را بر روی استفاده از مواد فرهنگی و اطلاعات برمیدارد، و حالتهای بیشتری از بیان را در دسترس قرار میدهد. اگر شما خواستید، آن کنترل استفاده از مواد فرهنگی و اطلاعاتی را برمیدارد، بجای آنکه کنترل کند (م: عدم محدودیت و قانون بجای قانون و محدودیت). توجیه این ضامن یک طرفه دقیقا عدم توازن سیستماتیک در شاخهٔ دیگر وضع قانون است -- مجلس. چون یک تعریف بیش از حد گسترده از حقوق از نظر اقتصادی ناکارا است و به هردوی دموکراسی و استقلال (م: بر طبق بقیهٔ مطالب منظور استقلال بیشتر از بعد فردی است) صدمه میزند آن نقش دادگاههاست تا بعنوان یک حفاظ درمقابل این اقتصاد سیاسی، برای جلوگیری کردن از گسترش سیستماتیک و مفرط حقوق انحصاری خدمت کنند.

-------------------

توضیح مترجم: برای درک بعضی از اشارات این مقاله باید آگاه از این نکته بود که قانونگذاری در مجلس توسط نمایندگان یا مراجع دیگر، بوسیلهٔ قوانین/تعاریف و معیارهای پایهٔ موجود در قانون اساسی کنترل و محدود و نظارت میشود و این یک نقش مهم قانون اساسی و علت وجودی آنست.
در قانون اساسی ایالات متحده نیز هدف/معیارهای مشخصی برای وضع حقوق انحصاری تعیین شده است که برطبق آن بسیاری از قوانین انحصاری گسترش یافته و شدید امروزی را میتوان به چالش کشید. در قانون اساسی ایالات متحده حتی وجود حقوق انحصاری ضرورت ندارند، اما درصورت نیاز و تشخصیص و صلاحدید مراجع، اجازهٔ وجود یک سیستم قانونی که شامل حقوق انحصاری باشد داده شده است.
بنابراین برخلاف تصور عمومی و اصطلاحات گمراه کننده و تبلیغات تجارت پیشگان یا افراد ناآگاه در این زمینه، حقوق انحصاری شخصی یک حق طبیعی افراد بحساب نیامده و قابل مقایسه با قوانین مالکیت عادی نسبتا بدیهی و تاریخی نیستند، بلکه بعکس این حقوق تنها محدودیت هایی با پشتیبانی سیستم قانونی اقتصادی خاص هستند و هدف آنها تنها سود نهایی و برآیند مثبت عاید شده برای کل اجتماع است، نه یک قشر و افراد خاص دارندهٔ این امتیازات. درواقع این واقعیت ساده فراموش شده است که ارزش و فایدهٔ افراد خلاق و مولد اطلاعات و دانش در جامعه بخاطر منفعتی که از وجود و عمل آنها به جامعه میرسد میباشد و بدون این رابطه، چنین افراد و فعالیت هایی نیز برای جامعه بی ارزش و بلکه آن فعالیتها حتی برای خود آن افراد بی فایده یا کم فایده تر خواهند بود.

=====================

منبع: بخشی از http://james-boyle.com/papers.pdf

به عبارتی ضمیمه شده به گزارش اخبار در یک سرویس اخبار فناوری توجه کنید: «اطلاعات موجود در این گزارش CNETNews.com نمیتواند بدون اجازهٔ کتبی قبلی از شرکت CNET انتشار مجدد یا توزیع مجدد شود».
تحت قانون کپی رایت، اطلاعات موجود در یک گزارش، بطوریکه از شکل بیانی که بخود گرفته قابل تفکیک باشد، دارایی گزارشگر نیست. ممکن است یک استثنای خیلی محدود از «اخبار داغ» در این قاعدهٔ کلی وجود داشته باشد، اما مطمئنا نه هیچ چیزی که ادعای حق گسترده بیان شده در عبارات CNET را دربر بگیرد.
بیشتر دادگاه ها قبل از تصویب UCITA چنان عباراتی را اجرا نمیکردند.

منبع: http://james-boyle.com/papers.pdf


بیان مترجم:


دوستان این قطعهٔ کوتاه رو نقل کردم تا با دستمایه کردن بعنوان یک مثال از مثالهای فراوان موجود، روشن بشید (بنظرم این مثال تازه یک مورد متوسط هست).
اینکه چطور قوانین انحصاری رشد میکنن (بطور مثال در اینجا تصویب قانونی بنام UCITA)، و بدون قاعده و معیار صحیح هر اختیار و قدرتی رو که میخوان به بهای سلب آزادی و حقوق اولیه و طبیعی بقیهٔ افراد جامعه بدست میارن.
در اینجا این قانون حقوق انحصاری رو به محدوده هایی فراتر از شمول قانون کپی رایت گسترش داده. قوانین از این دست فقط همین یکی نیست.

محض اطلاع کسانی که اطلاع دقیق ندارن عرض کنم که قانون کپی رایت تنها شامل کپی صرف یا عینی میشه و ایده ها یا اطلاعات موجود در یک کار تحت کپی رایت رو شامل نمیشه. یعنی من نمیتونم عین متن مقالهٔ شما یا بخشی از اون رو کپی و پیست کنم (مگر اینکه تحت قانون fair use باشه)، اما میتونم از ایده های موجود در مقالهٔ شما الهام بگیرم و به شکل دیگه، که احتمالا بیش از حد شبیه نباشه که بشه بهش گفت کپی صرف، و با بیان و مقالهٔ خودم اونها رو پیاده کنم، و میتونم اطلاعات موجود در مقالهٔ شما رو (مثلا یک آگاهی/خبر یا بسیاری از اطلاعات موجود در اون مثل آمار، اطلاعات علمی، فرهنگی و غیره) نقل کنم یا در بیان و مقالهٔ خودم مورد استفاده قرار بدم.

همانطور که در مقالهٔ قبلی بخوبی استدلال و روشن شده، یک تمایل و عدم توازن طبیعی به نفع قوانین انحصاری در جامعه وجود داره که عمدهٔ این نیرو از جانب صاحبان منافع در زمینهٔ قوانین انحصاری ایجاد میشه. درمقابل بعلت پراکنده بودن منافع عمومی و فردی ای که در مقابل این قوانین انحصاری قرار دارن و نیز نامشهود و موکول به آینده بودن بسیاری از تاثیرات قوانین انحصاری بر روی منافع عمومی و فردی مربوط به Public Domain (قلمرو عمومی)، و بنابراین متمرکز نبودن و متحد نبودن این نیروهای ضدانحصار و نبود یا کمبود فعالیت و نفوذ و قدرت سیاسی اونها در این زمینه، نیروی مقابله کننده و متعادل کننده و سد دفاعی لازم درمقابل انحصارگرها وجود نداره.
البته میشه گفت جز آگاهی ما در این زمینه و حرکتهایی مثل همین افراد روشن و نمونهٔ کارها و فلسفه هایی مانند نرم افزار آزاد و غیره.

تفسیر و درک غلط و جهل ما از ماهیت و پایه های واقعی قوانین انحصاری مثل کپی رایت و پتنت و غیره، باعث میشه که براحتی دچار انفعال یا حتی طرفداری غلط و بی پایه و مضر درمورد جریانهای انحصارگر بشیم. قوانین انحصاری به هیچ وجه از نوع قوانین مالکیت نیستن، هرچند حقوق اعطا شده توسط اونها با حقوق مربوط به دارایی شباهت داره و بنوعی میشه گفت یکنوع حق دارایی تصنعی بنظر میرسن.

اگر ما اینطور غلط فکر کنیم و دفاعی نداشته باشیم جامعه بطور کاملا طبیعی و مورد انتظار به سرعت به سمت قوانین نامعقول پیش میره (اون عدم توازن سیستماتیک رو که یادتونه). و مردم آنقدر احمق و جاهل خواهند بود که حتی متوجه اشکال و مضرات این قوانین نمیشن و فکر میکنن این قوانین درست و بدیهی و مفید هم هستن!! درصورتیکه برآیند نهایی چنین قوانین کور و متناقض و متضاد با معیارهای صحیح، منطقا نمیتونه چنین باشه! مگر منافع یک سری تجارت و قشر خاص، که شاید حتی خود اونها و اطرافیان اونها هم بنوعی قربانی عوارض مستقیم و غیرمستقیم این سیستم باشن بدون اینکه متوجه بشن (و شاید هم متوجه باشن، اما بیشتر از ضررشون سود ببرن!).
حتی قوانین انحصاری فعلی هم اونقدر شدید هستن که حتی خود شرکتها و تجارت ها و دارندگان اون حقوق انحصاری هم درمواردی اونها رو اجرا نمیکنن یا مجبورن با هم مصالحه بکنن تا دچار تناقض و سکون و قفل شدگی نشن.
حالا شما فکر کنید افراد بدون چمدانی از قدرت و انحصار در این زمینه یا شرکتهای کوچک و تازه تاسیس چطور میتونن بطور عادلانه از امکانات رشد مساوی برخوردار باشن. گسترشهای بی رویهٔ این سیستمها حتی به تجارت آزاد و منصفانه هم صدمه میزنن.

بنظر من معمولا در تجارت فساد و/یا جهل و حماقت به وفور پیدا میشه! این رو با تجربهٔ محدود خودم در محیط کار هم بارها دیدم و باید چیزی باشه که هرکس که تجربهٔ کافی داشته باشه بدونه؛ بیزینسمن های بسیار کوچکی که مقیاس یا استعاره ای از بیزینسمن ها و انحصارگرهای بزرگ هستن!
تجارتمرد امروزی ظاهرا فقط به پول فکر میکنه و معیار و هدف دیگه ای براش مهم نیست؛ و اصولا اغلب سواد و مهارت و بینش دیگری جز اینکار نداره.

جامعه ای که نسبت به خردمندان و دانشمندان بی طرف و غیرذی نفع واقعی بی توجه باشه، و در مقابل خودش رو به اشتباه یا بر اثر ناتوانی بدست تجارت و سیاستش بسپاره به چه سعادت و تعالی و حقیقتی میتونه دست پیدا کنه؟!
جای تعجب داره که چطور مردم اینقدر احمق هستن و گول این افراد کلاهبردار و دروغگو رو میخورن.

افرادی مثل ریچارد استالمن و این متخصصان و حقوق دانان نخبهٔ آزاد اندیش باید برای دنیا نظریه پردازی کنن و هدایت رو در دست داشته باشن؛ اما امروز ظاهرا برعکسه. درحالیکه اینقدر سند و برهان بر حقانیت گفتار اونها موجود هست.

مردم امروز فکر میکنن بر ماهیتهای ذهنی و بازتولید هرچیزی توسط دیگران، به صرف ادعا و اینکه اونها در یک جا یا برای اولین بار به روش خودشون ایجادش کردن میشه کنترل و حقوق مالکیت کامل داشت (حال میخواد اسمش رو مالکیت فکری یا معنوی بذارن یا هر چیز دیگه ای).
و بیشتر جامعه خودشون بزرگترین قربانیهای چنین تفکر و سیستمی هستن.
فقط یک عدهٔ محدود این وسط خوب میخورن و سود میبرن و بقیه کارگر و تبلیغاتچی مفت در خدمت اونها!!
بیزینسمن ها به هیچ کس رحم ندارن، حتی به همکاران یا پایین رتبه ترهای خودشون. بنابراین اونها رو با وعده ها و شعارهای تبلیغاتی توخالی سرکار میذارن و منحرف میکنن تا خودشون سود ببرن و احساس آسودگی بکنن.

درواقع تفسیر و تصمیم صحیح و دقیق درمورد قوانین انحصاری، مثل کپی رایت، کاملا پیچیده هست و میشه گفت درهرموردی نیاز به تحلیل و تحقیق و تفکر بر اساس معیار و شناخت صحیح خودش داره. چیزی مثل کپی رایت یک قانون مطلق و بدون ابهام نیست، بلکه یک سیستم نسبی و منعطف با مرزهای شناور هست که تنها با چشمهای تیزبین مسلح به ابزار و معیار صحیح با اطمینان مشاهده میشن.
اینکه اینطور قوانین رو دارایی فرض کنیم کار تفسیر و تصمیم در هرموردی رو شاید راحت بکنه، اما مسلما این سادگی بی فایده و نیز مضر خواهد بود، چون در واقعیت این فرمول تا این حد قابل ساده شدن نیست! این سیستم اینقدر پیچیده و مبهم هست که بارها دادگاهها در این زمینه اشتباه کردن، افراد متخصص و قانون دان، چه برسه به افراد عادی غیرمطلع و یک عده کاسب و تاجر کم سواد در این زمینه!
شاید ساده شدن این قوانین تنها به نفع قلمرو عمومی ممکن باشه. یعنی همونطور که در مقالهٔ قبلی آمده، با برداشتن کنترل و محدودیت و قانون، بجای وجود کنترل و قانون در این زمینه.
این قوانین حتی هزینه های متعددی رو هم به جامعه تحمیل میکنن و برای برپایی و ادارهٔ سیستمهای قانونی و اداری انحصار هزینه های متعددی لازم هست و دایما مصرف میشه، پس باید سودآوری نهایی کافی برای کل جامعه و بقول آمریکایی ها، مالیات دهندگان، داشته باشن تا توجیه منطقی برای وجودشون باشه. البته درمورد کپی رایت و یکسری قوانین نسبتا قدیمی تر دیگه در محدوده و تعاریف معقول و متعادل خودشون احتمالا همواره اینطور بوده و هست.

اما درواقع ابتدا در تاریخ شناخته شدهٔ بشر از نظر قانونی به همین سادگی بوده و قانون و کنترلی نبوده (البته از نظر اخلاق بهرحال میشه گفت حقوقی همیشه میتونه وجود داشته باشه، ولی نه لزوما حقوق تعریف شدهٔ امروزی)، مثل خیلی از عرصه های عمومی دیگه در گذشته و حال. مثل مکان نشستن شما در یک پارک و نگاه کردن به زیبایی یک منظرهٔ طبیعی، یک نقاشی، یک خانه با طراحی بسیار زیبا، و غیره و غیره.
اما بعدها برای منفعت بردن کلی اجتماع از انگیزه بخشی بیشتر به افراد برای تولید کارهای علمی و فرهنگی و هنری، قوانین انحصاری ایجاد شدن که باعث تولید منفعت مادی و نیز خیلی وقتها همچنین ارضای روانی از تولید و انحصار اینطور کارها میشن.

تفسیر و تصمیم درمورد این قوانین انحصاری به این علت اینقدر پیچیده و حجیم هست که باید بر اساس همون سیستم و تفکر زیرکانه و غیرطبیعی ای که اونها رو پایه گذاری کرده تحلیل بشن، و برای تصمیم، اثر و برآیند نهایی برای جامعه سنجیده بشه، نه ماهیت ثابت و مطلق و زیرپانگذاشتنی ای که اصولا وجود نداره و امری خیالی هست.

پس ساده اندیشی و خودپرستی رو کنار بگذاریم و دربارهٔ هرچیزی همونطور که در واقعیت و کلیتش هست فکر کنیم.
اگر از چیزی اطلاع کافی نداریم درش نظر کور و بااطمینان هم ندیم و سعی کنیم اول راجع بهش تحقیق کافی و بی طرف داشته باشیم.

در پایان باید بگم گذشته از تمام اینها، ما چرا باید اینقدر خام باشیم که قانونی مثل پتنت های نرم افزاری رو که باعث میشه بدون اجازهٔ یکسری شرکت بزرگ یا افرادی که حتی نمی شناسیم و نمیدونیم چی رو کی به ثبت رسوندن، حتی نتونیم با حق قانونی برنامه نویسی کنیم، به رسمیت بشناسیم؟
آیا تفاوت میان حماقت و ساده لوحی رو با قانون گرایی و اخلاق واقعی در این زمینه نمیشه احساس کرد و حداقل بدنبال روشن کردن ابهامات و سوالات در این زمینه رفت؟
بازگشت به فهرست مقالات